۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

وحی

ناگاه
بانگی برآمد که:
«بنویس!»
و نه از آنگونه که بر مردودیان الفبا ندیده، لطافت صدایی ایشان را به خواندن وا داشت!
چه، آنچه مرا به نوشتن خواند
درونی ملتهب از فریادهایی خاموش بود.
دست زی قلم نمی رفت
باز بانگ برآمد:
«بنویس!
و در صحن سینه، آشتی دست و قلم را جشن برپا کن»
* * *
فریاد برکشیدم:
- دست زی قلم نمی رود
یاری ام نمی کند
خشک شده است.
چونان بال پرنده ای که پرواز را از یاد برده است.
من به قفس خویش عادت کرده ام
با چشم انداز سرد و بی امیدش
بر سرزمینی که هیچ گیاهی در آن نمی روید.
با چار دیوار سیاهش
که پرواز را علامت ممنوع می زند.
من به محبس خویش عادت کرده ام
چون مرده ای که بر حجم بسته ی گورش.
* * *
دیگر بار غریوی برخاست:
- با توام من! بنویس!
بنویس، مگر رها شوی از زنجیر دم فرو بستن
باشد که بگشایی دوباره
دروازه ی نه توی سرنوشت را
بو که بر هم زنی
این نبشته ی ناگزیر را
و خطی دیگرگونه بیافرینی.

* * *
گفتم نمی خواهم
نمی خواهم رها شوم.
مگر نه آنکه هر کس به ضعف خویش بیمار است
مرا به بیماری خویش وا بنه، که هرگزم رهایی نخواهد بود.
انگاری که دستانم را هیچ مهری با قلم نبوده است
و بالهایم را با پرواز
و دلم را با آزادی!
تندری شد به خشم ضرباهنگ کلمات:
- آی!
بیرون آی!
بگذر از این های های ناتوانی خویش
زیستن را دیگرگونه قانونی ست
و پرواز را هم.
نبودی مگر روزی که بالیدی و بال گستردی و شادی شهامت پرواز را آزمودی؟
فریاد زدم: آری، یک بار
یک بار و برای همیشه پرواز را آزمودم؛
چه توفان ها که برخاست و مرا از توفیدن وا داشت!
و در آن دم
نه اهورا و نه اهرمن
هیچکس چاره ی بال شکسته ی مرا نکرد
و من با شیرینی خاطره ی پرواز
پرواز را وداع گفتم و به چله نشستم.
دیگر رهایم کن و راه خویش در پیش گیر.
* * *
در خود شکستم
و همچنان ساکت و خاموش
سالگرد «پرواز بی دغدغه» را
به عزا نشستم.
صدا، آرام آرام دور می شد و همچنان با من در سخن بود:
- آنکه تو را می باید رها کند خود تویی
از بند خاطره رها شو و از بند خویش
تا پروازی دیگر را بر پهنه ی آسمان نقش کنی.
پروازی دیگر
بدان سان که نه توفان
نه حتی خدا و نه شیطان
تو را از توفیدن باز ندارند.
برخیز، در هم شکن این زنجیر و طوق عجز را
بیرون آی از محبس اندوه مدام
«در این زمین
در این زمین نازنین
عبث مرو
بیافرین
بیافرین!»
* * *
و اینچنین
فریاد آزادی را
در صحن دفتر
به شعر مبارزه
بال گشودم.
شعر از آریا(با اندکی تصرف)